«من هرگز از برابر عشق شکارگر تو نمی گریزم
من علیه تو حکم تسلیم شدنم را اعلان می کنم
و به سوی تو شلیک می کنم، عشقم را… عشقم را… عشقم را…»
غاده السمان، نویسنده، شاعر و متفکر اهل سوریه، در سال ۱۹۴۲ میلادی در دمشق به دنیا آمد. پدرش دکتر احمد السمان، رییس دانشگاه سوریه و وزیر آموزش و پرورش بود. نخستین تجربه های غاده السمان، با تشویقها و نظارت پدرش در نوجوانی به چاپ رسید. نخستین مجموعه شعر او، با نام «چشمانات سرنوشت من است»، در سال ۱۹۶۳ منتشر شد. اولین رمانش «بیروت ۷۵» را در اواخر ۱۹۷۴ منتشر کرد و این رمان او را به عنوان یک زن نویسنده به جهان معرفی کرده است.
یوسف ادریس نویسندهی معاصر مصری دربارهی او مینویسد:«غاده السّمّان انقلابی درادبیّات زنانه است» و سلمی الخضراء الجویسی (شاعر و نویسنده) میگوید : « نمونهای شگفت انگیز از جرأت و مبارزهی دلیرانه در برزخی است که در وطن عربی در این بخش از قرن بیستم مکانی قانونی ندارد. خدمت او به قضیهی زن خدمتی عظیم است، زیرا غاده در نوشته هایش همواره زن را از دست خودش وهراسها و جهل او نسبت به حقوقش آزاد کرده است. غاده السّمّان برهانی است بر این که روشنفکر می تواند در سرزمین وطن مبارزه کند و ثابت قدم باشد»
شعر او صدای طبیعی زن عرب است که از فراسوی فریاد اشتران، چکاچک شمشیرهای قبیلهای، دکلهای چاههای نفت، آتش و خون فلسطین و جنوب لبنان و از خاکستر بیروت سوخته به گوش میرسد.
«قصهها و رمانهایم به سیزده زبان ترجمه شد، اما تنها در ایران راز پنهانم را کشف کردند و برای نخستینبار ایرانیان بودند که اشعارم را ترجمه کردند، زیرا که عاشقان، راز معشوقان را درمییابند.»
اینها جملاتی است که غاده السمان در نامهی مشهورش خطاب به خوانندگان ایرانی نوشته و دکتر عبدالحسین فرزاد در ابتدای مجموعه شعر «زنی عاشق در میان دوات» ترجمهاش را برایمان آورده است؛ یک «نامهی عاشقانه خطاب به خوانندهی ایرانی» که به درستی از علاقهی فراگیر خوانندهی فارسیزبان به این شاعر اهل سوریه خبر میدهد.
«علیه تو اعلان عشق میدهم» دفتر شعری است از غاده السمان سوری که کلیتش به مجموعهای از نامههای عاشقانه شباهت دارد. گویی عاشق در تاریخهای متنوع این نامهها را برای معشوقش نوشته تا مسیری را در خود کشف کند. در عین حال گویی شاعر در پایان دفتر شعر، آزادی ِفردی و استقلال خودش را به عنوان یک زن به آن بندگی ترجیح میدهد.از همین نقطه است که شعر او به یک پیشنهاد تبدیل میشود. پیشنهادی برای جور دیگر زیستن در قالب زن. از این جهت شعرهای غاده السمان به نوعی نمایندهی سرنوشت مدرنتیهی زنان در خاورمیانه است.
این مجموعه مانند همهی دفتر های شعر غاده السمان با محوریت عشق نوشته شده است، عشقی پاک و زمینی بدون ریاکاری های تقدس گرایانه و تظاهر به عرفان گرایی. عاشقانه هایی همچون اشعار سعدی لرد بایرون نزار قبانی و ….
غاده السمان در این مجموعه همان عشق جوانی را دارد که به بوی خوش باغستانها و زیتون زاران غوطهی دمشق آغشته است. همان عشقی که امید را در دل زنده میکند و به زندگی او معنایی نامتناهی و زیبا میدهد. همان عشقی که ابدیت یک لحظهی آن میشود زیرا با این عشق هر لحظه زیستن به حجم هزاران سال زیستن گسترش مییابد و عاشق جاودانه میگردد.
مقدمهی درخور ِدکتر عبدالحسین فرزاد بر این کتاب باید بارها مورد دقت و توجه اهالی فرهنگ قرار بگیرد. این مقدمه خود گویی سرآغاز کتابیست خواندنی. با زبانی شاعرانه روح اشعار را به مخاطب منتقل میکند و غاده السمان سوری را از خانوادهای فرهنگی در سوریه به ما خوب میشناساند.
نام این دو نفر ما را بر سر سفرهای مینشاند به نام شعر که ابتدای سفر به ناممکنهاست.
غاده السمان و شعرهایش به خصوص در این مجموعه در من باقی میماند: من با احساسات او زندگی کردم. با شعرهایش تناقض عشق و آزادی برایم حل شد… شگفت انگیزترین نکته این است که کلمات او بسیار آسان هستند و زنده. من هر بار که می خوانم نبض آنها را حس میکنم.
عشق به خیر!
ای کودک بادها
میان ما میبالد آن الفت گرسنه
و آن احساس متراکم تند
که برایش نامی نمییابم
و یکی از نامهایش عشق است
از آن گاه که تو را شناختم
عشق هموطنم شده است
بدان سبب که ما هر دو در یک سیاره ساکن هستیم،
و یک خورشید بر ما میتابد
چه دل انگیز است که تو را میشناسم
تو را شادی نامیدهام، شادی
و هر بامداد از خاکستر من بر میخیزی
و من با صدای خودم از خواب بر میخیزم در حالی که به تو میگویم:
ای شادمانی، عشق به خیر!
بدان جهت که
بر هر چه دست میسایم به نور بدل میشود
و بدان جهت است که
دوست میدارم کودکان جهان را
و درختانش را و دریاهایش را و کائناتش را،
صیادانش را و ماهیانش را و مجرمانش را و مجروحانش را
و انگشتان به گچ آغشته معلمانش را
و پنجرههای بی پردهی بیمارستانهایش را…
چرا که تو را دوست میدارم
و جنون در من سکنا گزیده است،
و شادمانی در قارههای خاموش روحم
آتش میافروزد
در شخصیت تو با ابعاد نامتناهیاش،
هر روز مردی جدید زاده میشود
و من با تو هر روز عشقی تازه را تجربه میکنم
و پیوسته
با تو، به تو خیانت میورزم
به خاطر تو،
علفها در کوهساران میرویند
به خاطر تو موجها زاده میشوند
و دریا بر افق نقش میبندد
به خاطر توست
که کودکان در روستاهای دوردست میخندند.
به خاطر توست که
زنان خویشتن میآرایند
و به خاطر توست
که بوسه آفریده شده است!…
از خاکستر خویش بر میخیزم تا دوستت بدارم
هر بامداد،
از خاکسترم بر میخیزم
تا دوستت بدارم، دوستت بدارم، دوستت بدارم
و در برابر گزمگان فریاد میزنم( همهی مردم گزمه هستند وقتی کار عشق به ما تعلق دارد)
فریاد میزنم: عشق به خیر
عشق به خیر شادمانی!