چای نعنا را دوست داشتم؛ با اینکه از مراکش خیلی خوشم نمیآمد. بعد از خواندن کتاب، با خودم گفتم اصلا چرا آدم باید از یک جایی که نرفته و ندیده و هیچ اطلاعی ندارد، خوشش بیاید یا نیاید؟ تا وقتی یکجا نشین هستیم و دنیاهامان مجازی است، اصلا چه حقی داریم راجع به یک کشوری نظر بدهیم؟ آن هم صرفا بخاطر آنچه در رسانهها دیدهایم! این کتاب هم تمام ماجرا نیست، فقط ترغیبم کرد سفر کنم و به یکی از لذتبخشترین آیات قرآن (قل سیروا فیالارض) عمل کنم.
مدتی است که گیر سفرنامهخواندن افتادهام. کرونا که آمد، آنقدر درون شهر حبس شدم که به هر بهانهای دلم میخواهد حتی ذهنم را بیرون ببرم. این بار رفتم مراکش. همراه با منصور ضابطیان چای نعنا خوردم و عطرش را حس کردم. کافههای مراکش را بالا و پایین کردم و در خیالم دست محبوبم را گرفته بودم و توی بالکنِ مشرف به دریا نشسته بودیم و چای نعنا میزدیم! سینما رفتیم، باغ رفتیم، مردمنگاری کردیم، حرف زدیم، خندیدیم، ناراحت شدیم، خوش گذشت.
برای من که لوکیشنهای عاشقانه را خیلی دوست دارم، توصیف کافه ریک خیلی جذاب بود و ترغیبم کرد فیلم کازابلانکا را ببینم. در کل از شهر کازابلانکا و طنجه خیلی خوشم آمد. طنجه شهر روشنفکرها و کافههاست و کازابلانکا شهر عاشقان! طنجه در اثار ادبی زیادی حضور دارد و بارها اسمش را شنیده بودم. ضابطیان نیز به همین قضیه اشاره میکند که طنجه پاتوق چه کسانی از جمله پائولو کوئیلو، آلن گینزربرگ، پل بولز و … بوده و به نوعی نماد (بیوطنی) در میان روشنفکرهاست. شهری که سکانسی از جیمزباند و گوشهای فیلم اینسپشن نولان نیز در آن فیلمبرداری شده است. یعنی قسمت میشود ما هم یکی-دو سکانس خاطره در آنجا ثبت کنیم؟ …
شهرهای مراکش، شباهتهای زیادی به ایران دارند. ولی مراکشیها سنتهایشان را قویتر از ما حفظ کردهاند. زیباترین بخش شهرها، مدینای هر شهر است که اجازه رفت و امد هیچگونه وسیله موتوری را به آن نمیدهند. فرهنگها زندهاند، رنگها زندهاند، عطرها و طعمها زندهاند و هنوز شهرها بوی زندگانی دارد. جای یامینپور در این کتاب خالی بود؛ بهخصوص در سینما لوتیسیا تا مشکل بیمکانیِ انسانهای مدرن را از نگاه حکمی تحلیل و واکاوی کند و تعریضی به ترکیب مدرنیته و سنت و تضادها و مصائب آن داشته باشد!
علی شهرستانی