پیشنهادات کتابگردداستان ایرانیکتاب‌های داستانی

مرور کتاب جای خالی سلوچ از محمود دولت آبادی

مرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود

“مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود”.

همه چیز نشان از رفتن سلوچ می‌دهد، رفتنی بی بازگشت. اما انگار مرگان نمی‌خواهد باور کند. هراسان و مبهوت در کوچه‌ها چشم می‌گرداند و از هر کسی که می‌بیند، سراغ سلوچ را می‌گیرد. هرچند خود بهتر می‌داند که این نبودن سلوچ با نبودن‌های هر صبح دیگر فرق دارد.

با اینکه مدت‌هاست نشانی از زندگی عاشقانه و مهر پدرانه در خانه نیست، اما جای خالی سلوچ باز هم این قدرت را دارد که مرگان را بترساند و فرزندانش را ،شاید، دلتنگ کند.

“مرگان دیگر کششی در خود به مردش حس نمی‌کرد. این کشش از خیلی پیش گسسته بود و فقط عادتش مانده بود. این آخری‌ها عادتش هم کم‌کم داشت کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شد… تا کی بی‌باقی از میان برود”.

با این حال رفتن سلوچ زندگی مرگان و فرزندانش-عباس، ابراو و هاجر- را زیرورو کرد.

حالا مرگان یک تنه باید هم پدر باشد هم مادر، باید از اندک مالی که دارند محافظت کند، باید پولی برای سیر کردن شکم‌شان بدست بیاورد، باید مقابل مردهایی بایستد که پای‌شان به خانه او باز شده و به خود اجازه می‌دهند به چشم دیگری به مرگان نگاه کنند.

سالار عبدالله همین روز اول آمده تا طلبش از سلوچ را با مرگان تسویه کند. و این اولین مواجهه مرگان است با جای خالی سلوچ. مقاومت مرگان مقابل سالار، همراه با خشم و استیصال که سلوچ با نبودنش مسبب آن است. زنی تنها و بی‌پناه در برابر مردی که جز طلبش هیچ چیز برایش مهم نیست.

“مرگان در آستانه‌ی در روی زانوهایش خمید، صورتش را میان دست‌ها گرفت و به عربده، گریه‌ای را که در سینه‌اش تلنبار شده بود، سر داد”.

 

مرگان اما زنی نیست که خود را از تک وتا بیندازد. با اینکه از درون شکسته و روحش زخم خورده، سعی می‌کند خودش را سرپا نگه دارد. محکم و استوار بایستد و هر کاری که از دستش برمی‌آید و فکر می‌کند درست است برای محافظت از خانواده‌اش بکند.

مثل آنجایی که بزرگان روستا تصیم گرفته‌اند “خدازمین” را یکدست کنند و در آن پسته بکارند و مرگان برخلاف بقیه سهمش را نمی‌فروشد و تا پای جان مقاومت می‌کند.

اما نمی‌توان توقع داشت همه تصمیماتی که در فقر و از سرناچاری گرفته می‌شوند، ختم به خیر شوند…

 

پسرها که پیش از این هم کار می‌کردند حالا جدی‌تر تبدیل به نان‌آور خانه شده‌اند. عباس، پسر بزرگتر که هنوز ریش درنیاورده، روحیه مستبدی دارد و نبود پدر باعث شده تا بیشتر احساس مردی بکند. برای همه شاخ‌وشانه می‌کشد و می‌خواهد ثابت کند حالا او مرد خانه است. اما حتی به مادر و برادر و خواهر خودش هم رحم نمی‌کند. از بددهنی و کتک زدن کم نمی‌گذارد و هر آنچه پول به دستش می‌آید خرج قمار و شکم خودش می‌کند.

ابراو کمی سر به‌راه‌تر است و برای ثابت کردن خودش، پی بهتر کار کردن است تا با آوردن پول به خانه، بزرگ شدنش را به رخ بکشد. و هاجر دختر کوچک خانه، سراسر ترس و تسلیم و سکوت است.

چرخ روزگار ولی همان چیزی است که آدم‌ها را تغییر می‌دهد، جوری که انگار خودشان هم فراموش می‌کنند قبلا چه کسی بوده‌اند…

 

شروع داستان و ورود شخصیت‌ها همزمان با گره‌افکنی داستان است. شخصیت‌ها با روالی نه کند و نه تند، بسیار چیره‌دستانه در جریان داستان وارد می‌شوند و ماهرانه پابه‌پای داستان، تغییر می‌کنند. تصویری که از عباسِ زیاده‌جو و ابراوِ ساده‌دل، ذره ذره در برابر چشمان مخاطب دگرگون می‌شود، چنان با ظرافت در روند داستان حل شده که به راحتی قابل پذیرش است. و صحنه‌ها چنان هنرمندانه توصیف می‌شوند که خواننده خود را آنجا حی و حاضر می‌بیند:

“هر که هرچه نیرو داشت؛ در بازو، مچ و پنجه فراهم آورده بود. فشار دو سویه‌ی دو دست، دو مرد، دو نیرو، رگ‌های کلفت گردن کربلایی دوشنبه نرم‌نرم، داشتند خیز می‌رفتند. چشم‌های سردار نرم‌نرم داشتند فراخ می‌شدند. تلاش خبرگان آرام و بی‌شتاب بود. فشار در رگ‌ها و عصب‌ها موج می‌زد و خود را به یاری دست‌ها می‌رساند. رگ‌های پشت دست‌ها ورم کرده بود. دو دست، یک دست شده بود. دو مرد، یک تندیس. تندیسی برافروخته. خون به شقیقه‌ها دویده. گونه‌ها، چشم‌ها بدر جسته. تیله‌هایی در فلاخن دو انگشت. لب‌ها، زیردندان‌ها. طعم خون، بر زبان. گردن‌ها، شق و ستبر. ریش‌ها، لرزان. بینی‌ها،.پران. تن‌ها، در تب‌لرزه‌ای پنهان. ریزش! فروشکافتن و ریزش!”

 

واژه به واژه و سطر به سطر “جای خالی سلوچ” مملو از فقر و غمی سنگین است. اما آنچه مرا با بغضی آمیخته به خشم، پایبند خواندن این اثر دولت‌آبادی کرد، نه موضوع داستان، بلکه توانایی بی‌بدیل او در توصیف صحنه‌ها و پیشبرد آرام قصه و هنرش در شخصیت‌پردازی بود.

قدرت و اراده مرگان و تحمل و سماجت او برای حفظ خانواده با وجود تمام فشارها و رنج‌ها و ستم‌ها همان چیزی است که دولت‌آبادی در این داستان به تصویر کشیده است. زندگی زنان تنهایی که به قول دولت‌آبادی: “در سهمی که از عذاب زندگی می‌برند و نیرویی که در مقاومت و سختکوشی در برابر این زندگی مصرف می‌کنند هیچ کم از مردها ندارند”.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا