مرور کتاب “خاک آمریکا” نوشته جنین کامینز
خاک آمریکا "خوشه های خشم" زمان ماست
“خاک آمریکا” داستان زندگی لیدیا و سباستین و تنها پسرشان لوکا است. لیدیا، مغازه کتابفروشی دارد و به همراه همسرش که خبرنگار روزنامه است در آکاپولکو در مکزیک زندگی میکنند. آنها خانوادهای خوشبخت و خوشحالند که آرزوهای زیادی دارند و باوجود آزار و اذیت کارتلها زندگی نسبتا آرامی را میگذرانند.
کارتلها قدرتمندترین گروه جرائم سازمان یافتهی قاچاق مواد مخدر در مکزیک هستند و براحتی هر خلافی را مرتکب میشوند.
سباستین گاهگاهی مقالهای درباره فعالیت کارتلها بصورت غیرمستقیم مینویسد. اما اینبار تصمیم میگیرد درباره زندگی “خاویر” رئیس جدید کارتلها که ملقب به جغد است، مقالهای تند بنویسد. لیدیا از همان ابتدا ابراز نگرانی میکند اما سباستین او را مطمئن میکند که مشکلی پیش نمیآید.
چندی قبل خاویر بهطور اتفاقی به کتاب فروشی لیدیا رفته بود و به خاطر داشتن علاقه مشترک در انتخاب کتاب، به سرعت به دوستانی صمیمی تبدیل شده بودند؛ غافل از اینکه خاویر همان رئیس جدید کارتلهاست. با نوشتن این مقاله همه چیز به یکباره زیر و رو میشود.
خاویر که به اشتباه حس میکند لیدیا به دوستیشان خیانت کرده، تصمیم به انتقام میگیرد…
این انتقام، لیدیا و پسرش را رهسپار مسیری پرخطر و مقصدی نامعلوم میکند. رهسپار راهی بی بازگشت.
لیدیا در ابتدا نمیدانست که میخواهد کجا برود، فقط میدانست که باید برود. لیدیا و لوکا گریختند در حالیکه در تمام طول سفر سایهی سیاه کارتلها را در کمین خود احساس میکردند…
خاک آمریکا نوشته “جنین کامینز” نویسنده آمریکایی، روایتی از ناامنی و فرار مادر و پسری است که در گذشتهای نزدیک زندگی خوب و آرامی داشتند.
این رمان به ترجمه “سید رضا حسینی” در ۶۲۴ صفحه، از رمانهای تازه به چاپ رسیده است که به محض چاپ شدن در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت و مدتها جایگاه خود را حفظ کرد. درباره این رمان گفتهاند : «خاک آمریکا رمانی جهانی است و مرز نمیشناسد.«
نویسنده در کنار داستان زندگی لیدیا به مشکلاتی که مهاجران در سرتاسر جهان با آن روبرو هستند نیز میپردازد. کامینز جایی گفته است که چندسال بر روی زندگی مهاجران تحقیق کرده و از نزدیک با آنها زندگی کرده است. او به مشکلاتی اشاره میکند که تصورش هم غیرقابل تحمل است. مهاجران با اینکه میدانند در این راه ممکن است جانشان را از دست بدهند باز هم در این راه قدم میگذارند چون اکثرشان مجبورند و برای کار خود دلیل دارند.
این کتاب ابداً کتابی تاریخی یا سیاسی نیست، بلکه داستانی است به شدت تاثیرگذار و تاملبرانگیز که در هر صفحه غافلگیرت میکند. دقیقا آنجا که فکر میکنی میتوانی بقیه داستان یا سرنوشت شخصیتهای داستان را حدس بزنی، ورق برمیگردد و برخلاف تصور خواننده پیش میرود.
هنگام خواندن ناخودآگاه خودت را به جای شخصیتهای داستان میگذاری و با آنها همدردی میکنی. در واقع میخواهی ببینی که اگر تو در آن شرایط بودی همان کار میکردی یا راهکار دیگری به ذهنت میرسید؟
خاک آمریکا داستان بسیار هیجانانگیزی است و انتخاب خوبی برای خوانندههایی است که با رمانهای طولانی، پیچیده و غیرقابل پیشبینی ارتباط بهتری برقرار میکنند.
برشی از کتاب:
«لوکا را که با کمربند به میلههای آهنی روی سقف میبندد، رو میکند به سولداد و میگوید حتی فکر هم نکردهایم که چطور سوار بشیم بهتره؟
سولداد جواب میدهد: داریم حرفهای میشویم…
لیدیا سر تکان میدهد و میگوید نه داریم عادت میکنیم و این اصلا خوب نیست!!!
از این به بعد هر بار که سوار میشویم من به شما یادآوری میکنم که بترسید…
شما هم به من یادآوری کنید که بترسم…
این که اصلا نترسیم عادی نیست».