کتاب‌های داستانیداستان خارجی

کوندرا و شکار انسان در عصر حاضر

درباره کتاب والس خداحافظی اثر میلان کوندرا

انسان موجودی تنها است. تنهایی انسان باعث ایجاد احساس حسادت در او می شود. این که تو در همه مواقع حس حسادت را در وجودت حس میکنی و این حس، خستگی را از یادت می برد رسالت تنهایی است.
میلان کوندرا نویسنده ای است که معمولا او را با رمان های «بار هستی» یا «آهستگی» می شناسند. کوندرا در همه آثارش به مسائلی مثل تنهایی انسان، حسرت، فراموشی و توتالیتاریسم پرداخته است. کتاب والس خداحافظی درواقع مانیفستی است از این نویسنده برای اثبات دیدگاهش نسبت به ادامه دادن نسل بشر در جهان. او عقیده اش را در این کتاب به این شکل بیان می کند که این دنیا دیگر جای مناسبی برای اضافه کردن انسان دیگری نیست. از نظر کوندرا در عصر حاضر جوامع انسان هایی را شکار می کنند که ممتاز هستند و ممتاز ها کسانی هستند که یا کتاب می خوانند یا سگ دارند. او می خواهد بگوید که اگر بچه ای به دنیا بیاورید یعنی با وضعیت انسان در عصر حاضر موافق هستید.
شخصیت اصلی کتاب دختری است به نام روزنا که در یک شهر کوچک و در یک روتین تکراری خسته کننده زندگی می کند. روزنا رویاهای بزرگی در سر دارد؛ اما همیشه از شکست می ترسد و با حسرت زندگی می کند. تا زمانی که متوجه بارداری خود می شود. از آنجا است که مسیر زندگی او تغییر می کند و از این طریق به عمیق¬ترین مسائل درونی خود پی می برد. تمامی شخصیت های داستان در طی مسیر زندگی خود با افکار و ترس ها و حسرت هایشان درحال مجادله هستند. چیزی درون همه این شخصیت ها است که آن ها را رنج می دهد. آن ها هویت اصلی شان را با مسائل عادی روز می پوشانند و با انکار دوست داشتن دیگران از ترس تنهایی به زندگی نکبت بار خود ادامه می دهند.
کلیما، نوازنده-ای که روزنا از او باردار است، سعی در انکار وضعیت موجود دارد. او به هر دری می زند تا روزنا را متقاعد کند که بچه را از بین ببرد. اما قضیه به این سادگی ها نیست؛ چراکه روزنا از این طریق می تواند به هدف خود برسد و آن شهر سرد و تاریک را ترک کند. کشمکش های درونی این شخصیت ها شما را تا پایان داستان با خود همراه می کند. نویسنده از زبان شخصیت های داستان سعی در بیان عمیق ترین افکار و عقاید خود درمورد مسائل هستی دارد. مثل بیان کردن این سوال که: آیا مزه زندگی برای شما آنقدر خوب بود که دوست دارید با بچه دار شدن آن را تکرار کنید؟
فضای داستان شهر کوچکی است و پر از آدم هایی که توانایی باروری خود را از دست داده اند. همگی در تلاش اند تا با آوردن انسانی شبیه خودشان به این دنیا زخمی عمیق که سال ها بر روحشان است را بپوشانند. دیوانگی انسان ها همزمان با نزدیکی به دنیای مدرن بیشتر می شود و با موسیقی و روابط جسمی و بچه دار شدن و سگ ها سعی در به دست آوردن دوباره آرامش خود دارند.
خواندن کتاب شما را با مسیر «روزنا» همسو می کند. دختری که میان نگه داشتن بچه ای که اگر بماند زندگی اش را متحول می کند و سقط آن ادامه دادن به همان روتین تکراری زندگی خود در همان شهر کوچک یکی را باید انتخاب کند. این داستان باعث می شود که شما به درونی ترین احساسات خود رجوع کنید و با بررسی ترس هایتان با آن ها مقابله کنید و خود را بیشتر بشناسید. اما در نهایت هرچه به پایان کتاب نزدیک تر می شوید به این موضوع پی می برید که انسان ذاتا تنها است. اینکه انسان ها را فارغ از هرچیزی دوست داشتن عالی ترین عظمت جان است.

فاطمه کاری

ادبیات داستانی خوندم و به کتاب‌های داستانی و توسعه فردی علاقه دارم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا