
خواندن، مادام که برای ما فقط نوعی محرک است که کلید جادوییاش در عمق روان باب سراهایی را میگشاید که راه ورود به آنها را نمیدانستیم، نقشی خجسته در زندگی ما دارد. اما برعکس خطرناک خواهد شد زمانی که به عوض باز کردن چشم ما به حیات شخصی ذهن، جایگزین آن شود؛ زمانی که حقیقت دیگر در نظر ما نه همچون کمال مطلوبی بهنظر میآید که تنها با پیشرفت واقعی اندیشه و با تقلای دل میتوان به آن دست یافت، بلکه همچون چیزی مادی در میان اوراق کتابها، همچون عسلی که تماما گردآوری دیگران است و تنها کافی است قدم رنجه کنیم و در میان قفسههای کتابخانهها به آن دست یابیم و منفعلانه در استراحت مطلق ذهن و جسممان تناول کنیم.
کتاب در باب خواندن در واقع مقدمه ای است بر ترجمه کتابی از جان راسکین که با نگاهی موشکافانه به نقد نظرات جان راسکین درباره کتاب و کتابخوانی (که همان دیدگاه سنتی فراگیر است) میپردازد.
این دیدگاه را خیلی میشنویم و میبینیم و میخوانیم:
- کتاب خیلی مهم است.
- همه باید کتاب بخوانند.
- کتاب یار مهربان است و معلم ما.
- کتاب خواندن یک فضیلت محسوب میشود.
- کتابها حاوی حقایق و معرفت هستند و صرفا با مطالعه آنها به حقیقت دست پیدا میکنیم.
مشابه همه حرفهایی که هنوز هم درباره تبلیغ کتاب خیلی میشنویم و کلیشهای شدهاند.
اما پروست به عنوان انتقادی از این نگاه تکراری، از زاویه متفاوتی به بحث خواندن و مطالعه میپردازد.
اول از همه باید بدانیم و به عنوان پیش فرض در نظر داشته باشیم که پروست خوانندهای خستگی ناپذیر بود. همان طور که احتمالا بدانید پروست نویسنده طولانیترین رمان ادبیات جهان، یعنی «در جستجوی زمان از دست رفته» است، و هر صفحه از رمانش نشان میدهد که او چه دانش عظیمی نه فقط در ادبیات بلکه در فلسفه، هنر و روان شناسی دارد که همه این ها نشان دهنده مطالعات بیوقفه این نویسنده فرانسوی است.
اما تفاوت او با کتابخوان های دیگر این است که او در خودِ خواندن هم اندیشه عمیقی کرده و به نگاه متفاوتی رسیده.
پروست به دنبال تقدس زدایی از کتاب و متن و نوشته است. آنچه به نظر او اصالت و ارزش دارد فکر و اندیشه مستقل است و برای رسیدن به این اصل، کتاب تنها میتواند نقش مقدمه و میانجی و یاری رسان را ایفا کند، نه بیشتر. و اگر خود کتاب اصالت پیدا کند وجایگزین فکر اصیل شود، خطراتی به دنبال دارد … چیزی که این کتاب کوچک حدود ۱۰۰ صفحهای را برای هر کتابخوانی واجب میکند این است که پروست در این مقاله سعی میکند ما را از خطرات احتمالی کتابخواندن آگاه سازد.
پروست همین جستار انتقادی را از روزهای کودکیاش شروع میکند که عاشق کتاب خوندن بوده و حتی از تفریحات و غذا خوردن و سایر کارهای روزانهاش کنار میگرفته تا در اتاق مورد علاقهاش کتاب بخواند .
سبک نوشتاری پروست معروف است به اینکه همه چیز را میتواند با کلمات دقیق و عینی توصیف کند، به تصویر بکشد و ما را در موقعیت قرار دهد. به همین خاطر رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» طولانی شده؛ مثلا جایی ۲۰ صفحه را به توصیف غلت زدن کسی در رختخوابش اختصاص میدهد.
در این کتاب هم با وجود کوتاه بودن، سبک پروست به چشم میخورد و در مورد «خواندن» این نوع نوشتن را به کار میگیرد؛ مثلا در توصیف روزهای کودکیاش که با کتاب خواندن گذشته همه حواس ما را درگیر میکند: در چه محیطی کتاب میخوانده، چه صداهایی شنیده، چه بویی در اطراف وجود داشته و چه احساس لذتی را تجربه کرده. دقیقا بعد از این توصیف، پروست میگوید:« معتقدم کتابخواندن بیشترین چیزی که به جا میگذارد همین تصویر روزهایی است که این کتابها را خواندیم.»
یکی دیگر از بخشهای جالب کتاب نگاهی بسیار جدید است به کلیشه همیشگی درباره خواندن:
- من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
و این نگاه که کتاب بهترین دوست آدم است یا کتاب یک دوست خوب و بی توقع است. پروست این نظر را بررسی میکند که تفاوتی بنیادین هست بین یک کتاب و یک دوستی انسانی؛ و این تفاوتی در روش ارتباط ما با آنهاست. ما با کتاب گفتوگو نمیکنیم، با یک انسان رو به رو نیستیم و فقط با اندیشه یک انسان دیگر ارتباط برقرار میکنیم، آن هم در تنهایی مطلق. ولی در دوستی، پاسخ واقعی و انسانی دریافت میکنیم، و حتی ممکن است ناراحتی به وجود بیاید یا احساس محدودیت در ارتباط داشته باشیم. اما کتاب بی توقع است، پاسخی نمیدهد، ناراحت نمیشود، ما هر رفتاری با او داشته باشیم و حتی رهایش کنیم یا با او مخالفت کنیم، پاسخی ندارد.
پروست مطالعه را با چند چیز مقایسه میکند: روابط عاشقانه، تجربه مذهبی، دوستیها، و موارد دیگر. او تمایل دارد خواندن را بر همه مقایسههایی که انجام میدهد برتری دهد، اما همچنان آن را تابع حقیقت و خلقت میداند. از نظر پروست، حقیقت چیزی است که عمیقا درون هر فرد مدفون است. تنها راهِ یافتن حقیقت این است که چیزی با آن حقیقت درونی خلق کنیم. خواندن به ما این امکان را میدهد که در دنیای درون حفاری کنیم؛ اما وسیله است نه هدف.
چند نقل قول وجود دارد که در کتاب زیر آن ها خط کشیدهام و در اینجا اضافه میکنم:
« آدم همواره دوست دارد هنگام کتاب خواندن کمی از خودش فاصله بگیرد، سفر کند.»
« پذیرفتن خواندن به مثابه یک اصل در زندگی یعنی محول کردن نقشی بسیار بزرگ به چیزی که جز برانگیزش نیست. خواندن دروازه حیات فکری است؛ که میتواند ما را به آن هدایت کند، اما برسازنده آن نیست.»
« ذهنی اصیل بلد است خواندن را مقهور فعالیت شخصی ذهن خود کند. خواندن برای او دیگر چیزی نیست مگر اصیلترین به ویژه اصالت بخشترین سرگرمیها زیرا تنها با خواندن و دانستن است که ذهن ادب و آداب ذهن را فرا میگیرد. ما نمیتوانیم حساسیت و هوشمان را رشد بدهیم مگر در درون خودمان در اعماق حیات ذهنیمان. اما با برقراری ارتباط با دیگر اذهان که همانا خواندن است ذهن طرز رفتار را میآموزد.»
« کتاب خواندن هم رفاقت است اما دست کم رفاقتی است صادقانه و چون طرف مقابل مرده یا غایب است به آن حالتی بی غرض و متاثر کننده میبخشد و بری است از تمام چیزهایی که رفاقتهای دیگر را زشت میسازد.در خواندن، رفاقت یکباره به خلوص نخستین خود باز میگردد. با کتابها نیازی به ادب و نزاکت و تعارف نیست. اگر شبی را با آنها سپری میکنیم از آن است که واقعا دلمان میخواهد با آنها باشیم. هوای این رفاقت ناب سکوت است نابتر از کلام. زیرا ما با دیگران سخن میگوییم اما با خودمان سکوت میکنیم.»
ترجمه آثار پروست حقیقتا دشوار است اما بنیامین مرادی از پسش بر آمده. این ترجمه سبک نوشتاری پروست را خوب و روان رسانده است.
این مقاله یادآوری بسیار خوبی است برای کسانی که عاشق مطالعه هستند، اما شور و شوق خود را از دست دادهاند یا فکر میکنند که هیچ هدفی در خواندن پیدا نمیکنند. در باب خواندن یک کتاب لذت بخش برای هر کتابخوانی است. خواندنش ضروری نیست، اما خواندنی بسیار روشنگر است؛ اینکه تک تک جملهها و کلمات این کتاب نگاه خاص و متفاوتی دارند که ذهن آدم را باز میکند و باعث میشود که از این به بعد به کتابهایی که میخوانید عمیقتر نگاه کنید.