مرور کتاب عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه نوشته جولین بارنز
در پایان هر داستان عاشقانه اندوه آغاز میشود

دو تا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفتهاند کنار هم میگذارید. بعدش یک وقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم میشود و چیزی که کسر شده بیشتر است از مجموع همهی آنچه بوده است. چرا که هر داستان عاشقانه، بالقوه داستان اندوه نیز هست.
هر انسانی به شیوهی خودش با پدیدهای به اسم مرگ آشنا میشود. مرگ جز آن که برای همگان اتفاق میافتد در هیچ چیز دیگر با دیگری شبیه نیست. مثل نگاه متفاوت دو نفر به یک نقطه.
احساس اندوه از مرگ هم همانند خودش یکتاست. برای هرکس ، در لحظهای متفاوت، به شکلی متفاوت و در احساسی متفاوت رخ میدهد و به همان نسبت، هرکس به شیوهی خودش با آن مقابله میکند. اگر آدمهایی را که اندوهگین عزیز از دست رفتهای هستند را در اتاقی رو به رو کنیم تنها یک جملهی مشترک از دهان آنها بیرون خواهد آمد: ما اندوهگینیم. و همین خود دلیل عدم درک اندوه است.
جولین در ” عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه” از اندوه از دست دادن همسرش میگوید. ما را در اندوه خود شریک میکند و مصرانه میخواهد به ما بفهماند که نمیتوانیم او را درک کنیم. از تنهاییاش میگوید، از دلتنگیاش و از زندگی جدید بدون اویش. حالا او چیز جدیدی را تجربه میکند. زندگی بدون او!
مرگ همسرش فرصتی است که به جولین نشان میدهد دیگران تا به امروز او را از آینهی نگاه همسرش میشناختهاند. میبیند که هویت او جدای از هویت همسرش معنایی نمیپذیرد و این همانقدر که خوشحالکننده است عذابآور هم هست. عذاب نبودن، عذاب تنهایی و یادش میاندازد که نقش همسرش در سی سال زندگیشان تا چه حد پررنگ و تاثیرگذار بوده است.
از بعضی دوستانش کناره میگیرد، از کارهای مورد علاقهاش دست میکشد و حتی از خانهای که هنوز رد حضور همسرش را بر دیوارهایش حس میکند خارج نمیشود. یک روز به خودکشی فکر میکند، یک روز حتی نمیتواند در غم دوستش شریک باشد. چیز عجیبی نیست چون حتی “هم اندوهش” را هم از دست داده است.
حالا جهان برایش شکل دیگری گرفته. بهمریخته، بینظم و به اندازهی لذت پرواز تنها. در این زندگینگاری جولین اندوهش را با اندوه اولین شکست انسان در پرواز ارتباط میدهد. برای این منظور در صفحات اولیه کتاب ما را با کلنل فرد برنابی، سارا برنارد، فلیکس تورناشون و دیگر کسانی که آرزومند پرواز بودهاند آشنا میکند. از اختراعات میگوید و بالون و هالوژن و چتر و ارتفاع و عکاسی. از موفقیتها و شکستها و اندوهشان.
جولین در دو جستار اول کتاب تاریخچه پرواز و آمیختگی عکاسی با آن را به ما نشان میدهد. به طوری که ممکن است حس کنیم کتاب به دو بخش تقسیم شده است. شاید برای او ارتباط عشق به پرواز و اندوه نبودن همسرش همانطور که میگوید درک نشدنی است. اما این مسئله از جذابیت خواندن این کتاب ذرهای کم نمیکند. داستان پرواز به اندازه داستان اندوه لذتبخش است و بالعکس. فقط کافی است عاشق خواندن باشیم و صبور.
نثر مترجم روان، دلپذیر و مملو از احساسات عاشقانه است. شما از خواندن کلمه بالون همانقدر احساس شادی میکنید که از عشق و از خواندن چتر نجات همانقدر احساس غم که از “اندوه”.
مترجم آخر کتاب با داستانی کوچک از عکاسی در دوره قاجار و علاقهی شدید ناصرالدین شاه به عکسهای هوائی لذت خواندنمان را کامل میکند. اضافه کردن دوسه عکس از نویسنده و دیگر شخصیتها هم چاشنیِ اضافهی این لذت است.
تصیرسازی جلد هم به درستی گویای منظور نویسنده است. خانهای خالی از حضور با کاناپهای تنها و خالی روزش را با آفتابی که از پنجره میتابد آغاز میکند.
به گمان من جولین بارنز درست میگوید: در پایان هر داستان عاشقانه اندوه آغاز میشود، درست وقتی که مرگ در میزند.
مترجم : عماد مرتضوی
نشر گمان