مادربزرگ ورت جادوگر است. مادر ورت هم جادوگر است. حتی خود ورت هم، اما دلش اصلا این را نمیخواهد.
او دوست دارد معمولی باشد، دوست پیدا کند، بزرگ شود و ازدواج کند. اما مادر ورت میخواهد از او یک جادوگر بزرگ بسازد. این چیزی است که در خانوادهی آنهاها نسل به نسل از مادرها به دخترها به ارث رسیده است. اما ورت یازده ساله هنوز هیچ استعدادی از خودش نشان نداده است. او از کارهای مادرش متنفر است، از درست کردن معجونهای بدبو، مسموم کردن سگ همسایه و آزار و اذیت ساکنان آپارتمان.
تا اینکه مادربزرگ تصمیم میگیرد چهارشنبهها ورت را پیش خودش نگه دارد و به او جادوگری یاد بدهد. در خانه مادربزرگ و کارگاه عجیب و غریبش ورت متوجه میشود که میتواند از جادو برای کمک و خوشحال کردن دیگران نیز استفاده کند. بعد از دوستی با سوفی فکر تازهای به سر ورت میزند. او تصمیم میگیرد با کمک جادو پدرش را پیدا کند.
سوفی همکلاسی ورت است. او وسوفی از هم خوششان میآید اما هیچوقت با هم حرف نمیزنند چون مادر ورت میگوید مردها به هیچ دردی نمیخورند. تا اینکه یک روز مادربزرگ، سوفی را برای عصرانه دعوت میکند. آن وقت ورت میبیند که سوفی چقدر میتواند دوست خوبی باشد.
داستان دربارهی نوجوانی، هیجانات و کشمکشهای آن دوران است. داستان از زبان هر کدام از شخصیتها تعریف میشود؛ از زبان مادر، مادربزرگ، ورت و سوفی. هر کدام از آنها بخشی از ماجرای کتاب را تعریف و در نهایت آن را کامل میکنند. به کمک تمام این آدمها ورت به زندگی دلخواهش میرسد و میفهمد که جادوگری چیزی که او فکر میکند نیست.
یک لیوان شربت خنک، یک بالش گرم و نرم و این کتاب کافی است تا شما را وارد دنیای جادوگری کند.
داستانی شیرین و خواندنی که میگوید بگذاریم بچهها تجربه کنند و یاد بگیرند و بتوانند زندگی رویاییشان را بسازند.
نویسنده: ماری دپلوشن
مترجم: الهه هاشمی
ناشر: آفرینگان