
سر و کله شیطان در مسکو پیدا میشود، اما نگران نباشید! او با همه تصورات شما از شیطان متفاوت است، با نام پروفسور ولند برای خودش میچرخد و تیم رنگارنگی هم دارد: یک گربه سیاه سخنگو، مردی با کت و شلوار راه راه و یک دختر ساحره. کار خاصی هم نمیکند جز پیشبینی سرنوشت فجیع ادیبی روشنفکر که در همان دیدار اولش با مرد خارجی (همان شیطان خودمان) میگوید شیطان وجود ندارد!
چند نفری را از آپارتمانی نحس در به در میکند که یا از ناکجا آباد سر در میآورند یا از تیمارستان! نمایشی از جادوی سیاه اجرا میکند. باران اسکناس و لباسهای مجانی و چند آتشسوزی جزئی!تا اینجایش خیلی جادویی است نه؟
اما این همه ماجرا نیست. ناگهان آدم را پرت میکند به روایت تاریخی حاکمی به اسم پونتیوس پیلاتوس که حکم به کشتن عیسا مسیح میدهد. داستان گاهی ترسناک و جنایی میشود و صد البته عاشقانه. اسم کتاب از همینجا میآید. دو قهرمان عاشق داستان. مرشد، هنرمند حساس ما، همانکه رمان پونتیوس پیلاتوس را نوشته و مارگاریتا، زنی زیبا و فهمیده که هیچ کم و کسر مالی ندارد اما مرشد و عشقش را کم دارد و حاضر است هر نوع فداکاری برای او و اثرش انجام بدهد و برای همین، رمان به اوج جادوی خود میرسد.
همینطور که با نویسنده در کوچه پس کوچهها و آپارتمانهای مسکو همراه میشویم، اتفاقهای عجیب و هولناک پشت سر هم اتفاق میافتند. اما با لحن خونسردی که روایت میشوند آدم بیشتر خندهاش میگیرد!
البته که داستان پر از پیامهای سیاسی و اجتماعی زمان روسیه استالین است، اما این جناب بولگاکف باهوش وخلاق پیامها را با چنان بازیگوشی نشانمان میدهد که هرگز احساس نکنیم با موعظهای سیاسی یا اجتماعی طرفیم.
خلاصه , اگر مثل من اینجور چیزها را دوست دارید، پس به دنیای شگفت انگیز مرشد و مارگاریتا خوش آمدید!
درباره ترجمه: تنها ترجمه مسقیم از روسی همین است که من خواندم از حمیدرضا آتش برآب، که تفاوت نثر تاریخی و زمان حال داستان را خیلی بهتر و جذابتر از بقیه ترجمهها در آورده.
یک نظر