
هدف افراد از مطالعه کتابها متفاوت است. بعضی مطالعه را روشی برای آرامش خود میدانند، برخی کتاب میخوانند تا سرگرم شوند و برخی بهدنبال یادگیری هستند. میزان درگیری ذهنی ما با مطالب بستگی به منظور ما از خواندن آنها دارد. مثلا هنگام مطالعه روزنامه یا مجله یا خواندن کپشنهای اینستاگرام، معمولا با مطالبی طرف هستیم که ممکن است به معلومات ما اضافه کنند اما درک ما را بهبود نمیبخشند، چون ما تلاشی ذهنی برای درک و فهم آنها نمیکنیم و صرفا به آنچه بهصورت بستهبندی شده از جانب آنها ارائه میشود، بسنده میکنیم.
اولین و مهمترین مهارت یک مرورنویس، قدرت مطالعهی اوست. مرورنویس باید بتواند خوب بخواند و محتوای کتابها را به درستی دریافت و بعد به مخاطب منتقل کند.
درواقع میتوان گفت خواندن، نوعی هنر است. هنری که “مارتیمر جی.آدلر” در کتاب “چگونه کتاب بخوانیم“ به ما آموزش میدهد تا بتوانیم بالاترین بهره را از کتابها ببریم.
این کتاب یکی از اصلیترین منابع برای مطالعهی بهتر و اثربخشتر است و مخاطب آن کتابخوانهایی هستند که به دنبال روشی برای مطالعه عمیق و بهبود درک خود از کتابها هستند.
نویسنده معتقد است اگر خوب کتاب بخوانیم، میتوانیم آن را خوب توضیح دهیم. گاهی فکر میکنیم کتابی را کاملا فهمیدهایم اما وقتی نتوانیم درباره آن صحبت کنیم، یعنی اصلا مفهوم اصلی کتاب را متوجه نشدهایم.
آدلر میگوید هدفی که خواننده از مطالعه دنبال میکند، تعیین کنندهی روش خواندن اوست. سرگرمی یا یادگیری و فهم یک مطلب هر یک روش خواندن خود را دارد و هر دستاوردی که خواننده از مطالعه کتاب به دست میآورد، بستگی به مقدار کوشش و مهارتی دارد که هنگام خواندن بکار میگیرد.
آدلر یادگیری را اینگونه تعریف میکند:
یادگیری یعنی فهمیدن بیشتر، نه یادآوری اطلاعاتی که قبلا شبیه آنها را به وضوح میدانستیم.
پس اگر کتاب میخوانیم تا چیزی یاد بگیریم، باید به سراغ کتابهایی برویم که سطحشان از سطح فکر و ذهن ما بالاتر است، چون ما از کسانی میتوانیم یاد بگیریم که از ما بیشتر میدانند.
نویسنده در این کتاب، خواندن را در چهار مرحله توضیح میدهد که هر سطح پیشنیاز سطح بعد از خود است:
۱– خواندن ابتدایی( مقدماتی- اولیه- اساسی): این مرحله همان چیزی است که در دبستان یاد میگیریم، یعنی مهارت اولیه خواندن. درواقع همین که بتوانیم از روی یک متن روخوانی کنیم، در این سطح قرار داریم.
در مدارس روشهای مختلفی برای آموزش خواندن بهکار گرفته میشود. گاهی میبینیم که حتی یک دانشجو نیز در روخوانی با مشکلاتی مواجه است که این امر، ناشی از فن بیان یا آموزشهای قبلی است. سیستم آموزش باید به این نکته توجه داشته باشد که اگر بخواهیم در آینده خوانندهای خوبی داشته باشیم، باید بهطور جدی و اصولی به آموزش خواندن ابتدایی بپردازیم.
۲– خواندن اجمالی(تندخوانی- پیشخوانی): منظور از خواندن اجمالی، هنر تندخوانی براساس قواعدی معین است نه برداشتی سرسری از کتاب. هدف از خواندن در این سطح، کسب اطلاعاتی کلی و اجمالی راجعبه کتاب در مدت زمانی محدود، نهایتا یک ساعت، است.
در مرحله اجمالی ما باید به پاسخ این سوالها برسیم: کتاب درباره چه موضوعی است؟ داستانی است یا غیرداستانی؟ ساختار کتاب چگونه است؟ و درنهایت به این نتیجه برسیم که آیا کتاب ارزش این را دارد که وقت بیشتری را صرف مطالعه آن کنیم یا خیر؟
بسیاری از افراد از اهمیت و ارزش خواندن اجمالی آگاه نیستند و یکباره شروع به خواندن کتاب از ابتدا تا انتها میکنند و میکوشند کتاب را در همین مرحله بفهمند که این کار، مشکل را بیشتر میکند.
۳– خواندن تحلیلی: هدف در خواندن تحلیلی، فهم دقیق و عمیق کتاب است. در این مرحله زمان محدود و مشخصی وجود ندارد و خواننده زمانی نامحدود در اختیار دارد تا به بهترین وجه کتاب را بخواند و محتوای آن را کاملا درک کند.
۴– خواندن تلفیقی(خواندن تطبیقی): این سطح بالاترین، پیچیدهترین، منظمترین و پرکارترین سطح خواندن است. در این مرحله خواننده با کمک کتابهایی که میخواند قادر است از موضوع مورد بحث، تحلیلی ارائه کند که شاید آن را در هیچ کتابی نتوان پیدا کرد و برخواسته از تفکر و تحلیل خود اوست.
هر یک از این چهار مرحله، دارای قواعد و نکاتی هستند که نویسنده در چهار بخش کتاب به شرح آنها میپردازد. با کتابگرد همراه باشید تا قدمبهقدم، هنر خواندن را از مارتیمر جی.آدلر یاد بگیریم.
سطح اول: خواندن اجمالی
خواندن اجمالی، هنر استفاده بردن حداکثری از کتاب در فرصت محدود است. خواننده در سطح اجمالی باید بتواند مطالب را کموبیش بهطور یکنواخت و بدون رجوع زیاد به فرهنگ لغات و بدون اِشکال دستوری بخواند. هرچند درک کامل تمام جملهها و پاراگرافها ضروری نیست ولی خواننده باید توانایی تشخیص نکتههای اصلی را داشته باشد.
خواندن اجمالی دو نوع دارد و این دو نوع، دو بُعد از مهارتی واحد هستند. برای خواننده مبتدی بهتر است این دو وجه را جدا از هم در نظر بگیرد اما به مرور وقتی به خوانندهای مجرب تبدیل شد، این دوگام را با هم برمیدارد.
نیمه اول خواندن اجمالی: سریعخوانی یا پیشخوانی اصول
در این مرحله نمیدانید که کتاب ارزش خواندن تحلیلی را دارد یا خیر؟ و نمیدانید میخواهید کتاب را کامل و دقیق بخوانید یا خیر؟ معمولا برای رسیدن به پاسخ این سوالات، زمان محدودی دارید. پس باید کتاب را سریعخوانی یا پیشخوانی کنید.
این بررسی سریع کمک میکند مطالب اصلی را از مطالب زائد جدا کنید. ممکن است به این نتیجه برسید که کتاب ارزش دوبارهخوانی ندارد اما حداقل منظور اصلی نویسنده را دریافت کردهاید و نوع کتاب را متوجه شدهاید. بنابراین زمانی که صرف پیشخوانی کردهاید، بیهوده تلف نشده است.
برای اینکه بتوانید سریعخوانی را در زمان کمی انجا دهید، چند پیشنهاد وجود دارد:
۱- نگاهی به عنوان و پیشگفتار کتاب بیندازید. به عنوانهای بالای صفحات، هدف کتاب و دید نویسنده نسبت به موضوع دقت کنید. میتوانید کمی تامل کنید و ببینید این کتاب در ذهن شما کنار چه کتابهای دیگری قرار میگیرد.
۲- فهرست مندرجات کتاب را مطالعه کنید. فهرست به نوعی نقشه راه کتاب است.
۳- اگر کتاب دارای راهنماست، آن را بخوانید. به عنوانها، کتابهای مختلف و نویسندگانی که به آنها اشاره شده است، نگاهی سریع بیندازید و به شرح بعضی لغات مهم توجه کنید.
۴- تقریظ کتاب را بخوانید. اگر تقریظ پشت جلد کتاب تحسین و تعریف صرف نباشد، تا حدی مطالب اصلی کتاب را میتوان فهمید.
بعد از این چهار مرحله احتمالاً تشخیص خواهید داد که آیا میخواهید کتاب را با دقت بیشتری بخوانید یا خیر. اگر کتاب ارزش خواندن دارد، اکنون وقت سریعخوانی است.
۵- با توجه به استنباط کلی و آشنایی نسبتاً مبهمی که از مطالب کتاب کسب کردهاید، به بخشهایی که به نظر میرسد محور اساسی بحث باشند، نگاه کنید. اگر بخشها دارای خلاصه هستند، با دقت این خلاصهها را بخوانید.
۶- و در آخر، ضمن ورق زدن کتاب کمی مکث کنید، چند پارگراف یا چند صفحه را بخوانید و مدام دنبال نشانههای اصلی و لبّ مطلب باشید. مهمتر از همه اینکه خواندن دو یا سه صفحه آخر کتاب را فراموش نکنید. معمولاً نویسندگان جمعبندی مطالب مهم را در آخر کتاب میآورند.
اکنون طبق اصولی منظم کتاب را تندخوانی کردهاید. پس از صرف چند دقیقه یا حداکثر یک ساعت شما باید برداشت خوبی از کتاب داشته باشید. باید فهمیده باشید کتاب ارزش وقت بیشتر و خواندن دقیق دارد یا خیر؟ و باید کتاب را به ذهن بسپارید تا موقعی که به آن احتیاج پیدا کردید بتوانید به سراغش بروید.
اگر بدانید با این کار چقدر در وقت صرفهجویی میشود، تعجب خواهید کرد! از درک مطالب فراوان خرسند میشوید و میبینید که این کار بسیار سادهتر از آن چیزی است که تصور میکردید.
نیمه دوم خواندن اجمالی: خواندن سطحی
طبیعی است که کتاب مشکل را با یکبار خواندن نمیفهمیم، ولی اشتباه اینجا نیست. مسئله این است که ما از یکبار خواندنِ کتابی دشوار انتظار زیادی داریم. اگر از راه صحیح وارد شویم هیچ دلیلی وجود ندارد کتابی که برای عموم نوشته شده است، هرقدر هم که دشوار باشد، موجب ناامیدی خواننده شود.
راه حل در قاعدهی مهم و مفید خواندن نهفته است:
هنگام خواندن کتاب مشکل برای اولینبار، آن را بخوانید بدون آنکه هرگز برای پیدا کردن لغات یا تفکر برای فهمیدن مطلبی که درآن لحظه نمیفهمید، توقف کنید.
حواس خود را روی مطالبی که میفهمید متمرکز کنید و از نکاتی که نمیفهمید عبور کنید.
غالباً با زیاد فکر کردن، مطلب مشکل را نمیتوان فهمید. فرصت بهتر برای فهم آن، در دوبارهخوانی کتاب پیش خواهد آمد.
برداشت حاصل از اولین دور خواندن کتاب، حتی اگر پنجاه درصد یا کمتر نیز باشد در دور دوم خواندن کتاب که پویاتر است، به درک مطالب مبهم دور اول کمک میکند. اگر استفاده از تفاسیر، دایرهالمعارف یا فرهنگ لغات، بیموقع انجام شود نهتنها به خواننده کمک نمیکند بلکه مانع او نیز میشود.
هنگامی که میکوشید نکات ظریف را بفهمید، مطالب اصلی را از دست میدهید.
منظور از تندخوانی
مرحله خواندن اجمالی سریع انجام میشود، ولی این امر به دلیل آن نیست که شما سریعتر میخوانید، گرچه درواقع سریعتر میخوانید! بیشتر به این علت است که وقتی مرحله خواندن اجمالی را انجام میدهید با توجه به هدفهای متفاوتی که دارید، صفحات کمتری از کتاب را میخوانید.
خواندن تحلیلی معمولاً کندتر از خوتندن اجمالی صورت میگیرد. اما حتی موقعی که کتاب را به روش تحلیلی میخوانید، نباید تمام کتاب را با سرعت یکنواختی بخوانید. در لابهلای هر کتابی صرفنظر از درجه مشکل بودن آن مطالبی وجود دارد که میتوان آنها را سریع خواند و هر کتاب خوب هم شامل مطالب مشکلی است که باید آنها را به آهستگی خواند.
یک دوره کلاس تندخوانی خوب، فقط نباید آموزش دهد که چگونه سرعت خواندن را افزایش دهیم، بلکه باید سرعتهای متفاوت خواندن را تعلیم دهد. این کلاسها باید به خواننده بیاموزند که سرعت خواندن را براساس کیفیت موضوع تغییر دهد.
بسیاری از کتابها حتی ارزش تندخوانی نیز ندارند، بعضی را باید سریع و تعداد معدودی را باید بسیار آهسته خواند تا دقیقاً درک شوند.
مشکل در فهم کتاب زمانی پدید میآید که خواننده قواعد خواندن را نمیداند. صرفنظر از اینکه با چه سرعتی بخواند، اگر نداند به دنبال چه چیزی است و اگر نداند چهزمان بدان رسیده است، بدون شک از خواندن کتاب نتیجهای عایدش نخواهد شد.
بنابراین در رابطه با مراحل خواندن، هدف ایدهآل سریعتر خواندن نیست، بلکه خواندن با سرعتهای متفاوت و دانستن این است که چه موقع از چه سرعتی باید استفاده شود.
سطح دوم: خواندن تحلیلی
در ابتدا توجه به این نکته ضروری است که کتابهای زیادی هستند که ارزش خوب خوانده شدن را دارند و کتابهای خیلی بیشتری نیز وجود دارند که باید به آنها نگاه اجمالی انداخت. برای اینکه خواننده خوبی شوید باید بیاموزید چگونه از مهارتهایتان با بصیرت استفاده کنید، یعنی روش خواندن هر کتاب باید براساس ارزش آن باشد.
اولین مرحله خواندن تحلیلی: قواعد پیدا کردن موضوع کتاب
۱- ردهبندی کتاب بر اساس نوع و موضوع
اول، باید بدانید چه نوع کتابی میخوانید. این کار را با بررسی اولیه کتاب، یعنی با کمک خواندن اجمالی انجام دادهاید و میتوانید از عنوان و مقدمه کتاب اطلاعات خوبی در این زمینه بهدست آورید. این امر در طبقهبندی کتاب بسیار اهمیت دارد و فراتر از تشخیص بین کتابهای داستانی و غیرداستانی است. باید به دستهبندی جزئیتر کتاب دست پیدا کنید، مثل اینکه کتاب تشریحی درباره چه علومی است یا کتاب کاربردی است یا نظری؟
۲- بیان موضوع کلی کتاب به شکلی بسیار خلاصه
بیان نوع کتاب با اینکه تمام کتاب درباه چه موضوعی است، فرق میکند. وحدت موضوعی، رشته اصلی کتاب است که بقیه قسمتها به آن متصل میشوند. تنها یک راه وجود دارد تا بدانید در فهم وحدت موضوعی کتاب موفق بودهاید: باید بتوانید برای خود یا دیگران وحدت موضوعی را در چند کلمه بیان کنید. اگر برای بیان طرح اصلی به کلمات زیادی احتیاج داشته باشید، آن را درک نکردهاید بلکه تنها مطالب متعددی استنباط کردهاید.
مثلا طرح اصلی داستان تام جونز اثر فیلدینگ را میتوان در چند جمله این چنین خلاصه کرد:
پسری با دختری آشنا میشود، او را گم میکند و سپس پیدایش میکند.
فرق میان داستانهای خوب و بدی که دارای طرح اصلی یکسانی هستند، در چگونگی پرداخت طرح و چگونگی پیرایش اسکلت داستان ظاهر میشود.
درمورد کتابهای تشریحی و غیرداستانی، اغلب نویسنده با فهرست و عناوین خوب یا در مقدمه، وحدت موضوع طرح خود را بیان میکند. برای نویسنده کتاب علمی یا فلسفی دلیلی وجود ندارد که شما را در تردید نگه دارد. در حقیقت هرچه او شما را کمتر در شک و تردید بگذارد احتمالا رغبت بیشتری برای خواندن تمام مطالب او از خود نشان میدهید.
۳- تعیین اجزای اصلی کتاب و نحوهی چیدمان آنها
وحدت موضوع اگر خوب بیان شده باشد، قسمتهای اصلی تشکیل دهنده کتاب را مشخص میکند. کتاب خوب همچون خانهای خوب، دارای اجزای مرتب و منظمی است. اجزای اصلی آن به مقدار معینی مستقلاند، اما در عین حال باید با اجزای دیگر از لحاظ عملکرد ارتباط داشته باشند، وگرنه در قابل درک بودن کل کتاب سهمی نخواهند داشت. بهترین کتاب قابل فهمترین ساختار را نیز داراست.
۴- تعریف مسائلی که نویسنده در صدد حل آنهاست
باید قادر باشید آن پرسشی را که کتاب میخواهد پاسخ دهد، تعیین کنید. باید درک نسبتا کافی از تمام سوالها داشته باشید و بتوانید این پرسشها و پاسخهایشان را بهطور منطقی و قابل فهم منظم کنید. یعنی باید بدانید که کدام سوال در مرحله اول و کدام سوال در مرحله دوم قرار میگیرد. این قاعده ارزش بالایی در آثار تشریحی دارد و حتی در آثار ادبی نیز بسیار سودمند است که ببینیم نویسنده چه میخواسته انجام دهد.
دومین مرحله خواندن تحلیلی: قواعد فهم مطلب کتاب
۵- توافق با نویسنده در معانی کلمات اساسی
واژههای مهم کتاب را تعیین کنید و ببینید نویسنده چگونه آنها را بهکار میبرد. اگر نویسنده واژهای را به مفهوم خاصی به کار برد و خواننده از آن معنای دیگری استنباط کند، کلمات در میان آنها رد و بدل شده است ولی آنها یکدیگر را درک نکردهاند. وقتی نویسنده و خواننده بهشکلی با هم قرار بگذارند که برای مدتی فقط از یک معنی واژهای استفاده کنند؛ بنابراین آن مدت یکدیگر را درک خواهند کرد.
در این مرحله فقط درباره کتابهای تشریحی صحبت میکنیم، نه شعر و داستان. برخلاف آثار تشریحی، میتوان گفت بهترین شعر، شعری است که بیشترین ابهام را داشته باشد.
هر رشتهی علمی دارای لغات فنی مخصوص به خود است. خواننده باید این لغات فنی را پیدا کند. اگر نویسنده این واژهها را مشخص نکرده باشد، خواننده میتواند با کمک اطلاعات قبلی که در این زمینه دارد این کار را انجام دهد.
اگر کتابی که میخوانید بتواند به فهم شما بیفزاید، بهنظر منطقی میرسد نتوانید بعضی از واژههای آن را بهطور کامل بفهمید. اگر تمام واژههای کتاب را همچون واژههای عادی و در سطح مفاهیم واژههای یک روزنامه تلقی کنید، منظور کتاب را درک نخواهید کرد. اگر برای فهمیدن کتاب کوشش نکنید، کتاب برای روشن کردن فکر شما موثر نخواهد بود.
۶- پیدا کردن جملات مهم و فهم معانی آنها
برای اینکه بتوانیم بگوییم به معنی یا معانی جملهای پیبردهایم یا خیر، بهترین راه این است که آن را “به زبان خودمان بیان کنیم”. وقتی از شما بخواهند مقصود نویسندهای را از جملهی خاصی بیان کنید، اگر تنها کاری که میتوانید انجام دهید این باشد که عین واژههای نویسنده را با پس و پیش کردن اندکی تکرار کنید، در این صورت بهتر است که در فهم مقصود او شک کنید. اگر مقصود نویسنده را جز با کلمات او نمیتوانید بیان کنید نشان دهنده آن است که فقط واژههای او را دریافت کردهاید نه افکار او را.
۷- پیدا کردن استدلالها
اگر استدلالهای متعددی در کتاب وجود داشته باشد، باید بدانید این استدلالها چه هستند و باید بتوانید آنها را بهطور مختصر بنویسید.
۸- پیدا کردن راهحلهای نویسنده
اکنون بعد از اینکه بر سر معانی کلمات با نویسنده به توافق رسیدید و نظرات و استدلالهای او را درک کردید، باید با توجه کامل و طرح برخی سوالات دیگر به بررسی آنچه که فهمیدهاید بپردازید. باید تعیین کنید کدام یک از مسائل نویسنده حل و کدام یک حل نشده است. و اگر مسئلهای بدون جواب باقی مانده است، ببینید نویسنده از موفق نبودن خود در حل آن آگاه است یا خیر.
مرحله سوم خواندن تحلیلی: ارزیابی منصفانه
با خواندن اجمالی و انجام دو مرحله اول و دوم خواندن تحلیلی، شما به این اطمینان میرسید که کتاب را فهمیدهاید. اما عمل خواندن با فهمیدن مطالب کتاب به پایان نمیرسد. این کار باید با نقد و ارزیابی تکمیل شود.
۹- ارزیابی بعد از فهم دقیق
عدهای بر این باورند که خوانندهی متوسط نمیتواند درباره کتاب نظر دهد و خواننده و نویسنده همشان نیستند. اما وقتی خواننده کتاب را فهمیده باشد در واقع معلومات خود را تقریبا تا سطح نویسنده آن بالا برده است و اکنون صلاحیت دارد از امتیازهای مقام جدید خود استفاده کند.
تعلیمپذیری را نباید با تسلیمپذیری اشتباه گرفت. تعلیمپذیری صفتی کاملا پویاست. لازمهی تعلیمپذیری این است که شخص ابتدا خوب گوش کند و مهمتر از آن مطالب را بفهمد و بعد آن را بررسی کند. وقتی مطلبی فهمیده نشود، تایید یا تکذیب آن به یک اندازه بی معنی و غیرقابل درک است.
گاهی اوقات نیز کتاب به دیگر کتابهای همان نویسنده مربوط میشود و درک معنی آن به آنها بستگی دارد. در این گونه موارد، برای گفتن عبارت “فهمیدم” باید بیشتر احتیاط کرد.
۱۰- خودداری از جدل
وقتی مخالفت میکنید، این کار را با منطق انجام دهید و از پرخاشگری اجتناب کنید. اکثرا تصور میکنند که پیروزی در بحث مهم است نه فهمیدن حقیقت. کسی که گفتوگو را مانند صحنه نبرد میپندارد، فقط با تعارض و مخالفت میتواند پیروز شود، چه حق با او باشد چه نباشد. خوانندهای که چنین روحیهای دارد، فقط برای آن میخواند که بتواند مطلبی برای مخافت پیدا کند.
البته منظور آن نیست که خواننده نباید در نهایت با نویسنده مخالفت کند یا نباید برای نشان دادن اشتباهات او تلاش کند. منظور فقط این است که انگیزه موافقت یا مخالفت او تنها باید یک چیز باشد که همان توجه به حقایق و واقعیات مطلب مورد بحث است. شکی نیست که وقتی خواننده به نکتهای ملموس و منطقی برمیخورد باید آن را بپذیرد. اما در عین حال نباید این احساس را داشته باشد که وادار شده است با همه آنچه نویسنده میگوید، موافقت کند.
۱۱- ارائه دلیل برای قضاوتهای انتقادی
مخالفت کار بیهودهای است مگر به امید حل مسئله. هرکس به مخالفت به عنوان فرصتی برای تعلیم دیگران مینگرد، نباید فراموش کند که این فرصت برای تعلیم او نیز هست. خواننده باید مطمئن باشد مخالفت او به سبب اشتباه فهمیدنش نباشد. حال باید بین دانش واقعی و عقده شخصی تمایز قائل شود و با ارائه دلیل برای قضاوتهای خود، به تفاوت میان دانش حقیقی و عقاید صرف شخصی احترام بگذارد.
علم شامل عقایدی است که قابل دفاع هستند. اگر مطلبی را به این شکل بدانیم، باید معتقد باشیم که میتوانیم دیگران را نسبت به دانستههای خود متقاعد کنیم.
در نهایت باز هم دقت کنید که بعد از کسب مهارت متوجه خواهید شد بهکارگرفتن تمام مهارتها برای خواندن بعضی کتابها ضروری نیست. بنابراین میزان بهکارگیری قواعد با توجه به کتاب و هدف خواننده متغیر است.
سطح چهارم: خواندن تلفیقی
هدف در خواندن تلفیقی این است که با خواندن کتابهای مختلف در یک موضوع واحد بتوانیم به توانایی تجزیه و تحلیل در موضوع مورد نظر دست پیدا کنیم. خواندن تلفیقی دارای دو مرحله اصلی است:
مرحله اول: زمینهیابی مقدماتی
اولین کار مشخص کردن دقیق موضوع است، باید بدانید دقیقا دنبال چه چیزی هستید.
سپس باید یک فهرست از کتابهایی در این موضوع تهیه کنید. برای این کار میتوانید به فهرست کتابخانهها یا کتابنامه موجود در آخر کتابها مراجعه کنید و یا از افراد مختلف مشاوره بگیرید.
فرض کنید برای موضوع مورد نظر خود، صد عنوان کتاب را فهرست کردهاید. اگر بخواهید همهی آنها را تحلیلی بخوانید خواهید توانست ایدهی نسبتا روشنی از موضوع مورد تحقیق پیدا کنید. و اگر کتابی نیز در بین آنها باشد که در ارتباط با موضوع نباشد آن را تشخیص خواهید داد. اما خواندن صد کتاب به صورت تحلیلی زمان بسیار زیادی میگیرد.
در اینجا خواندن اجمالی نقش اصلی خود را به عنوان یک وسیله یا ابزار برای خواننده بازی میکند. با مهارتی که در خواندن اجمالی به دست آوردهاید این راه کوتاه و مختصر شده است. اولین کار بعد از جمعآوری فهرست کتابها این است که تمام آنها را به طور اجمالی بخوانید.
خواندن اجمالی شما را با تمام پیچیدگیهای موضوع یا با تمام بینشهایی که نویسنده میخواهد مطرح کند آشنا نمیکند ولی دو وظیفه مهم را انجام میدهد:
اول اینکه ایدهای نسبتا روشن از موضوع به دست میدهد طوری که بعدا وقتی به خواندن تحلیلی برخی از کتابهای این فهرست میپردازید، این خواندن برایتان مفید واقع میشود. دوم اینکه این امر سبب میشود انبوه کتابهای فهرست به تعدادی منطقی تقلیل پیدا کند.
خوانندهای که در خواندن اجمالی تبحر دارد کاری بیش ازطبقهبندی کتاب در ذهنش انجام میدهد و آن کسب توفیق در فهم سطحی محتوای کتاب است. او همچنین در مدت کوتاهی که کتاب را اجمالی میخواند میفهمد که آیا کتاب مطلب مهمی برای گفتن در ارتباط با موضوع مورد نظر او دارد یا خیر.
حالا فرض میکنیم با خواندن اجمالی تعدادی کتاب، به این نتیجه رسیدید که حداقل چند تا از آنها کاملا به موضوعی مربوط میشوند که تصمیم دارید راجعبه آنها تحقیق کنید.
مرحله دوم: خواندن تلفیقی منابعی که در مرحله اول گردآوری شده است.
۱- پیدا کردن عبارات مربوط به موضوع
در این مرحله هدف این است که در کتابها عباراتی را پیدا کنید که بیشترین رابطه را با موضوع موردنظر شما داشته باشد. احتمال کمی دارد که تمام قسمتهای کتابی که انتخاب کردهاید مستقیما راجعبه موضوع مورد تحقیق شما باشد.
به یاد داشته باشید وظیفه شما این نیست که درک وسیعی از کتاب خاصی داشته باشید. همینقدر کافی است که بدانید آن کتاب چگونه میتواند در زمینهای که شاید مورد نظر نویسنده نیز نبوده است، برای شما مفید واقع شود.
در خواندن تلفیقی کتابهایی که میخوانید در خدمت شما هستند نه آنکه شما در خدمت آنها باشید. وقتی کتابی را به شکل تحلیلی میخوانید از یک نظر خود را مانند شاگردی در اختیار استاد قرار میدهید، در صورتی که هنگام خواندن تلفیقی این شما هستید که باید بر کتاب مسلط باشید.
۲- جلب موافقت نویسنده
در خواندن تلفیقی شما با چندین نویسنده روبرو هستید و احتمال کمی دارد که آنها از واژهها و حتی اصطلاحات یکسانی استفاده کرده باشند. بنابراین بر خلاف خواندن تحلیلی، در اینجا شما هستید که باید اصطلاح بسازید؛ درواقع خواندن تلفیقی باید تا حد زیادی مانند تمرین ترجمه باشد.
۳- روشن کردن سوالات
در این مرحله باید یک رشته سوال طراحی کنید که هر یک از نویسندگان به آنها پاسخ میدهند و سبب روشن شدن موضوع میشود.
سوالها باید به شکلی طرح و تنظیم شوند که در حل مسئله شما مفید باشند و در عینحال همه یا اکثریت نویسندگان شما بتوانند به آنها پاسخ دهند.
۴- تعیین مسائل مورد اختلاف
مسئله اختلاف بین نویسندگان زمانی است که در پاسخ به سوالی خاص، نظرات متفاوت و گاه متضاد باشد. معمولا اختلاف پاسخها را باید به برداشتهای مختلفی که از سوال میشود نسبت داد تا دیدهای مختلفی که نسبت به موضوع وجود دارد. وظیفهی خواننده تلفیقی این است که موضوعها را به شکلی تعیین کند که مطمئن شود تا حد امکان مربوط به هم هستند. گاهی اوقات این کار او را مجبور میکند سوال را به شکلی تنظیم کند که صریحا مورد استفاده هیچیک از نویسندگان قرار نگرفته باشد.
۵- تجزیه و تحلیل مباحث
برای رسیدن به حقیقت باید کاری بیش از صرفا پرسش و پاسخ سوالها انجام داد. سوالها را باید به ترتیب خاصی مطرح کرد و و باید بتوان از این ترتیب دفاع کرد. باید نشان داد که میتوان به این سوالها پاسخهای گوناگون داد و دلیل آن را بیان کرد و برای حمایت از طبقهبندی پاسخها باید بتوان به متون کتابهای مورد تحقیق اشاره کرد. تنها بعد از انجام این کارهاست که میتوان ادعا کرد مباحث یک موضوع، تجزیه و تحلیل شده است و تنها در این موقع میتوانیم ادعا کنیم آن را فهمیدهایم.
تجزیه و تحلیل عمیق از مباحثی که انجام گرفته، ممکن است زمینهی خوبی برای کار دیگران در آن موضوع باشد. با این کار میتوان موضوعهای غیر ضروری را حذف کرد و راه را برای عبور متفکری مبتکر هموار ساخت.
بسیار زیبا جذاب