مرور کتاب سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی
آدم تا داستان نخواند معنای زندگی را نمی فهمد

شما در یک سالن موسیقی نشستهاید و این مردگانند که سمفونی گذشت زمان را مینوازند؛
تلخ و غمانگیز اما هنرمندانه…
سمفونی نوعی از موسیقی ارکستری است که غالبا ۴ موومان دارد و هر موومان قطعهی مجزاییست که نوازندهی مخصوص خودش را دارد اما در نهایت این مجموع موومانهاست که سمفونی را تکمیل میکند.
عباس معروفی که پیشتر مدیریت ارکستر سمفونیک تهران را برعهده داشته است، در اولین رمانش، موسیقی را با نویسندگی پیوند میزند و حاصلش میشود “سمفونی مردگان”.
رمانی که به سبک یک سمفونی نوشته شده و ۴ موومان دارد:
موومان اول را اورهان مینوازد؛ کوچکترین عضو خانوادهی اورخانی که خودخواه، حسود و طماع است و تمام زندگیاش محدود شده است به خوردن و خوابیدن و مالاندوزی!
و حالا که چهل سال از زندگیش میگذرد، در اردبیل که زیر سنگینی خروارها برف مدفون شده، به دنبال کسی میگردد و همینطور که در مسیر پر از برف پیش میرود، پرشهای ذهن آشفتهاش، اتفاقات سالهای گذشته را بدون هیچ ترتیبی مرور میکند و آنها را چون تکههای ناقص و درهم ریختهی یک پازل روبروی مخاطب قرار میدهد؛ مخاطبی که در طول کل موومان اول، سرما را باتمام وجود احساس میکند و نمیداند که این سرما، سرمای قلب یخزدهی اورهان است یا سرمای شهر یخزدهای که کلاغها روی کاجهایش فریاد میزنند: برف! برف!
داستان در موومان اول با دو زاویه دید پیش میرود: اول شخص که اورهان است و با جریان سیال ذهنش گذشتهها را روایت میکند و سوم شخص که البته دانای کل نیست و فقط محدود است بر امروزِ اورهان و جستجویش در شهرِ تماما سفید…
اورهان و راوی سوم شخص گذشته و حال را موازی با هم پیش میبرند و آنها را درهم میبافند و این ویژگی موومان اول هر سمفونیست؛ دو ملودی متمایزِ درهم تنیده...
موومان دوم تنها بخشی از کتاب است که داستان سیری خطی دارد و از نظرگاه سوم شخص دانای کل قسمتی از سالهای گذشتهی خانواده اورخانی را روایت میکند.
روایتی که از زمان کودکی بچههای خانواده و روزهای اشغال ایران توسط شوروی در بحبوحهی جنگ جهانی دوم آغاز میشود و جلوتر میرود تا به چالشهای خانواده میرسد…
چالش عشق ناگهانی آیدا، تک دختر تنهای خانواده که تا پیش از آن در آشپزخانه نم میکشید…
و چالش طبع بلند آیدین که به مذاق پدر خوش نمیآید!
آیدین، پسر شاعری که شب دیرتر از همه میخوابد و روز زودتر از همه بیدار میشود و کتاب میخواند و کتاب میخواند و در جواب پدر که با عصبانیت میپرسد در این کتابها دنبال چه میگردی، آرام میگوید: دنبال خودم!
پسری که نمیخواهد مثل پدر و اورهان زندگیش خلاصه شود به کاسبی در یک حجرهی آجیل فروشی؛ فراتر میاندیشد و برای اندیشههایش مقابل مخالفتهای جاهلانهی پدر میایستد. ایستادنی که او را به مسیری میکشاند که در آن عشق انتظار میکشد تا آیدین را از ناامیدی نجات دهد و داستان را از دلمردگی…
و در نهایت موومان دوم با اتفاق غیرمنتظرهای به پایان میرسد و سالهای بعد از آن را در موومان سوم میخوانیم.
موومان سوم شاید لطیفترین بخش کتاب باشد. بخشی که از زبان دختری روایت میشود که به سبب عشق چنان به درون آیدین راه یافته که زندگی او را گاه از ذهن و نگاه او روایت میکند…
و به این ترتیب کانون روایت میشود اول شخصی که اتفاقاتی از داستان را تعریف میکند که خود در آنها حضور نداشته است :
《ناگاه ضربه دوچرخهای اورا پرت کرد. سکندری خوران لب جوب آب تعادل خود را حفظ کرد. به پشت سر برگشت…من پیش از دوچرخه سوار رفته بودم.》
و اما موومان چهارم، که یک فصل بیشتر ندارد، از زبان سوجی دیوانهایست که باید داستان را خوانده باشی تا بفهمی او کیست! سوجی که در گوشهای به نردهها قل و زنجیر شده و در ذهن آسمان را به ریسمان میبافد…
سیلان ذهن دیوانهاش، ماموت را به دایناسور ربط میدهد و دایناسور را به دایی ناصر و بعد نخست وزیر میشود و در نهایت از مسکو سر درمیآورد…
سوجی اگرچه دیوانه است و بیربط میگوید اما از میان همین آسمان و ریسمانهایش میتوان چیزهایی فهمید و شاید نویسنده به این ترتیب هرچه را نمیتوانسته رک و پوست کنده در موومانهای دیگر بگوید، به دیوانهای دیکته کرده است که به او حرجی نیست…
《نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی، درخت دوتا میشود، پاهای من هم چهارتا میشود، زلزله هم میآید…با یک انگشت همه دنیا را میتوان تکان تکان داد!》
موومان چهارم که به پایان میرسد، بخش دوم موومان اول شروع میشود و باز اورهان در انبوه برفهای شهر پیش میرود و فکر میکند و به یاد میآورد…آنقدر به یاد میآورد که قطعههای گم شدهی پازل نصف نیمهی داستان یکی یکی سرجایشان قرار میگیرند و ابهامات رفع میشوند و آنقدر پیش میرود تا بالاخره در جایی داستان با اتفاق عجیبی به پایان میرسد.
مجموع این موومانها “سمفونی مردگان” را تکمیل میکنند؛ کتابی که هفتهنامه دی ولت سوئیس درباره آن نوشت : پیش از هرچیز باید گفت که این کتاب یک شاهکار است.
کتابی که با خلق نمادها فلسفه میآفریند و در لفافه از تاریخ و سیاست میگوید و بدین ترتیب داستانی عمیق را پیش روی مخاطب قرار میدهد که همیشه چیزی برای فهمیدن دارد.
سمفونی مردگان ، اولین و معروفترین رمان عباس معروفیست؛ نویسندهای که در سال ۱۳۳۶ در سنگسر متولد شد و اکنون ساکن آلمان است. او که پس از سمفونی مردگان ، رمانهای سال بلوا، پیکر فرهاد و فریدون سه پسر داشت را به نگارش در آورده است، نمایشنامهها و مجموعه داستانهای بسیاری نیز در کارنامه خود دارد.
معروفی که گویی تلخنویسی از ویژگیهای جدانشدنی قلم اوست، در سمفونی مردگان چنان فضای سرد و تلخی میآفریند که گویی سطر سطر داستان، قهوه ی سردِ تلخی است که جرعه جرعه به مخاطب نوشانده میشود و طعمی فراموش نشدنی را برای او به یادگار میگذارد.
اگرچه ممکن است فضای تلخ و دلمرده ی داستان به مذاق هر خوانندهای خوش نیاید و همچنین روایت پراکندهی داستان در سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۵۵ و جابجایی مدام راوی داستان در موومان اول برای فردی که با این سبک داستان آشنایی ندارد، کمی گیجکننده باشد؛ اما کتابی که جایزه سال ۲۰۰۱ سورکامپ را از آن خود کرده است، به زبانهای انگلیسی، آلمانی و… ترجمه شده و از همه مهمتر مخاطب را به اعماق داستانی میبرد که میتوان با آن زندگی کرد، قطعا ارزش خواندن را خواهد داشت.
《آیدین گفت: آدم تا داستان نخواند، معنای زندگی را نمیفهمد.》
سمفونی مردگان را به تمام علاقهمندان کتابهای داستانی و تمام آنهایی که میخواهند معنای زندگی در طول گذر زمان را بفهمند، پیشنهاد میکنم.