مرور کتاب به آواز باد گوش بسپار
فقدانها و از دست دادنها چه با زندگی ما میکنند؟

چقدر حضور افراد در زندگی ما تاثیرگذارند. نقشی که یک نفر در برههای از زندگی ما ایفا میکند، میتواند تا ابد بر روی روح و ذهن ما به یادگار بماند. چطور میتوانیم کسی را که هویت ما را شکل داده فراموش کنیم و تا پایان عمر وجودش را نادیده بگیریم؟
کتاب «به آواز باد گوش بسپار» درمورد پسری است که در دوران دانشجویی خود به سر میبرد و در این دوران با دختران زیادی آشنا میشود. اما هیجکدام نمیتوانند خلا درونی او را پر کنند. وقایع زندگی به سرعت اتفاق میافتند و او تنها باید آنها را سپری کند بدون آنکه بتواند لحظهای مکث کرده و آنها را هضم کند. ما تنها هجده روز از زندگی او را شاهد هستیم اما با این حال به تمام حالات روحی و افکارش نفوذ میکنیم.
تنهایی و جدا افتادگی انسان امروز، دغدغهای اصلی همهی داستانهای هاروکی موراکامی است. او طوری در داستانهایش در مورد قطعهها و آثار موسیقی موردعلاقه خود صحبت میکند که متوجه میشویم که منبع الهام او در خلق آن داستانها بودهاند. وی در جای جای این داستان این آثار را نمایان میسازد و از این طریق پیام خود را به ما منتقل میکند.
داستان از جایی آغاز میشود که شخصیت اصلی، رفیق صمیمی به اسم «موش» با شخصیتی عجیب و خاص دارد و تمام وقتش را با او میگذراند. او در خلال داستان مدام به دوست دخترهای قبلیاش فکر میکند و خاطرات آنها را در ذهن خود مرور میکند.
او نمیداند واقعا چه کسی را دوست داشته است و آیا آنها نیز حسی به او داشتهاند یا خیر. تنها میداند زمانی در زندگیاش حضور داشتهاند و هر کدام به دلایلی برای همیشه او را ترک کردهاند. نویسنده برای فرار از واقعیت تلخ و موهوم زندگی به دنیای خیال پناه میبرد و خواننده را با خود وارد رویای خویش میکند.
«همهی ما با شرایط یکسان به دنیا میآیم؛ انگاری همهمون باهم سوار یه هواپیمای خرابیم. البته، بعضیهامون خوششانسترن. بعضی ضعیفن و بعضیا قوی. بعضیا پولدار و بعضیا فقیر. اما هیچکی سوپرمن نیست، از این نظر همه ضعیفیم. اگه چیزی داشته باشیم، میترسیم از دستش بدیم؛ اگه هیچی نداشته باشیم نگران اینیم که همیشه همین طوری بمونیم.»
داستان خط مشخصی را دنبال نمیکند و مرتب به گذشته و خاطرات شخصیت اصلی ارجاع داده میشود. میتوان گفت به نحوی با یک داستان سوررئال مواجه هستیم که شخصیت آن میان گذشته و حال در رفت و آمد است و گاهی حتی خود را در این مسیر گم میکند و ما هم به همراه او گم میشویم.
موراکامی در خلال داستان مرتب نظریات خود در مورد همه چیز را بیان میکند و عقاید خود را از زبان شخصیت اصلی داستان برای خواننده نمایان میسازد. او به شکلی صریح و مستقیم با ما سخن میگوید و بدون اینکه منتظر تایید خواننده باشد نتیجهگیری میکند.
به عنوان یکی از طرفداران پروپاقرص موراکامی شخصا از این داستان بسیار لذت بردم و دوباره غرق در فضای لطیف و وهمآور او شدم. باوجود اینکه این داستان اولین اثر او به شمار میآمد باز هم حس لذتبخش نثر روان و سادهی او را در وجودم بیدار کرد و توانستم ارتباطی عمیق با او برقرار کنم.
داستان این پیام را منتقل میکند که هیچوقت نمیتوانیم افرادی که در زندگیمان حضوری هرچند اندک داشتهاند را فراموش کنیم. حتی اگر برای لحظاتی بتوانیم آنها را از ذهنمان پاک کنیم، آواز باد که در همه جا همراه ماست آن فرد و خاطراتش را در ذهنمان بیدار میکند و ما چارهای نداریم جز نشخوار دوباره و دوبارهی خاطرات تلخ و شیرینمان با آن آدمها…