
رمان خاما اثر نویسنده خوشذوق قزوینی و مدیر انتشارات آموت، یوسف علیخانی در ۴۴۸ صفحه منتشر شده است. از دیگر آثار علیخانی میتوان به بیوه کشی، اژدها کشان، قدم خیر مادربزرگ من بود و… اشاره کرد.
داستان خاما داستانی عاشقانه_تاریخی است که با تبعید قوم کُرد به منطقه ارسباران در زمان رضا خان آغاز میشود و همزمان با آن واقعه تاریخی راوی ده ساله داستان یعنی خلیل عبدویی از عشق به خاما سخن می گوید.
خاما دختری است که در جنگ مردم کُرد با دولت عثمانی بر سر کوههای آرارات به همراه جوانان روستا به مبارزه میرود و اسیر میشود. پس از آن خانواده خلیل نیز تبعید میشوند و دیگر هیچ اطلاعی از وضعیت خاما و سرزمین مادریشان ندارند.
آنها مشکلات فراوانی را پشت سر می گذارند. حالا آوارگی و فقر و تنگدستی یار جدانشدنی آنها شده است. خاما خودش می رود و پدر و مادرش هم در جنگ از بین میروند اما خلیل تمام سالهای عمرش را با خیال او به سر می کند.
خاما که چند سال از خلیل بزرگتر است، فقط مدت کوتاهی در قصه حضور واقعی دارد و خلیل هرگز مجال نمییابد تا حتی نظر او را نسبت به خودش بداند.
ولی تقریبا تمام گفتگوهای اصلی رمان بین خیالِ خلیل و خاما ردوبدل می شود.
نویسنده وقایع داستان را به طرز هنرمندانهای به موازات هم پیش میبرد. روند داستان تاحدودی چالش برانگیز و پیچیده است. دقیقا آنجا که فکر میکنی میدانی اکنون چه اتفاقی میافتد، غافلگیر میشوی و ورق برمیگردد.
در رمان خاما از توصیفات و تعابیر بکر بسیاری استفاده شده است. علیخانی آنقدر تعابیر ملموس وجذاب در اثرش به کار برده که وقتی از ” انار دشت” حرف میزند، تو حتی میتوانی تعداد درختهایش را بشماری.
ضرب المثلها، داستانهای کهن و افسانههای اقوام مختلف ایران، لذت خواندن این رمان را دو چندان کرده است.
علیخانی در خاما با چند زبان شیرین محلی از جمله کُردی سخن گفته که بسیار دلنشین است و با اینکار صفا و صمیمیت اقوام مختلف ایران و تجربه زندگی ساده ی روستایی را به خواننده منتقل میکند.
میتوان ادعا کرد هرکس رمان خاما را بخواند شیفتهی آن میشود زیرا تقریبا هر کس رازی مگو و عشقی پنهان در سینهاش نهفته دارد و با خواندن خاما با خلیل عبدویی همراه میشود.
خاما قصه عشق و حسرت است…
عشق و آرزوی وصال…
قصه عاشقی که تا آخرین نفس درد جدایی را به دوش میکشد.
«اما خودش می گوید: خاما من تا تورا در خاطر دارم تبعیدی نیستم…
… همه عشق و نفرت ها از این بوده که کسی خامایش را پیدا نکرده یا خامایش را دیده و نشناخته، یا شناخته ولی نتوانسته به وصالش برسد».