
خوشحالی و خوشبختی از کجا میاد؟ خوشبختی درونیه یا بیرونی؟ من کجا باید دنبال خوشبختی باشم؟
اینها سؤالهایی هستن که من همیشه از خودم میپرسیدم. بهخصوص در دوران نوجوانی همیشه دنبال این بودم که بدون وابستگی به کسی یا چیزی بتونم خوشبخت باشم. اما نمیدونستم چطور این موضوع امکان پذیره.
کتاب «فرضیه خوشبختی» جواب این سؤالها رو به طور واضح میده. هم از نظر روانشناسی و هم فلسفی شکوفایی انسان رو تعریف می کنه. همراه با زبان ساده و قابلفهم نظریههایی از روانشناسی مثبتگرا ارائه می کنه. موضوع خیلی جالب اینکه که تمامی نظریههای فلسفی و روانشناسی رو با مثالهایی از تراژدیها، نمایشنامهها و آثار کهن ادبی برای ما قابلفهمتر کرده.
«جاناتانهایت» نویسنده کتاب فرضیه خوشبختی استاد روانشناسی دانشگاه ویرجینیا است و کارش اساساً بررسی بنیانهای احساسی اخلاق و تنوع اخلاق در فرهنگهای مختلفه و دغدغهاش همیشه این بوده که بتونه بین آثار ادبی، مراسمهای مذهبی، درسهای بودا و فلسفه و روانشناسی مدرن یک ارتباطی پیدا کنه.
بودا ذهن انسان رو به یک فیل وحشی تشبیه کرده. درواقع ذهن ناخودآگاه رو و ما سوار براون فیل باید اون رو به راه خودش هدایت کنیم که کاملاً تشبیه درستیه و نویسنده تمام نظریههاش رو در قالب این تشبیه به ما توضیح میده. کلاً جاناتانهایت میخواد اینو به ما بگه که تمام ادیان، آثار ادبی و حتی گاهی اشعار یک چیز به ما میگن با زبانهای مختلف.
ما همیشه فکر میکنیم شادی از درون میاد. یا اون کسی خوشبخته که عمیقاً از درون این حس رو داشته باشه. حتی اگر زندگی بیرونیاش این موضوع رو نشون نده. اینا درسته اما این کتاب ثابت می کنه که تمام قضیه این نیست و درواقع خوشبختی حاصل تعادل و هماهنگی بین درون و بیرون، فیل و فیل سوار و ذهن و بدنه.
طبق گفته نویسنده «شادی هم از درون و هم از بیرون میآد. ما برای رسیدن به تعادل درست هم به راهنمایی گرفتن از خرد باستان و هم به راهنماییهای علم مدرن نیاز داریم.»
کتاب فرضیه خوشبختی بخشهای مختلف ذهن و خودآگاهی رو توضیح میده و بعد زندگی اجتماعی انسان رو برایناساس تعریف می کنه. همچنین نویسنده نظریههای روانشناختی رو از طریق مقایسه اون با تفکرات فلسفی کهن بررسی می کنه. مترجم کتاب رو با لحن بسیار عامیانه ترجمه کرده که باعث روان شدن اون شده.
در بعضی قسمتهای کتاب از اصطلاحات تخصصی زیادی استفاده شده که باعث شد من بعضی از صفحات رو به دلیل سختی خوانش رد کنم. اما چیزی که بیشتر از همه برای من جالب بود این بود که کتاب هر دو روشهای مراقبه و شناخت درمانی با استفاده از دارو رو برای تغییر لازم دونسته.
تصویر روی جلد کتاب نشاندهنده همون تشبیه بوداس که فیل رو بهعنوان ذهن ناخودآگاه انسان در نظر گرفته و ما که فیلسواریم باید اونو مهارش کنیم.
کتاب نتایج تحقیقاتی رو برای ما بازگو می کنه که ثابت می کنه حتی کوچکترین رفتار ما نشوندهنده اتفاقات و واکنشهایی هست که توی مغز اتفاق میافتن. بعضی از اونها خیلی جالب و جذاب بودن و منو شگفتزده کردن. کتاب میگه همه چی بهخاطر رفتارهای فیله و ما باید با قدرت اراده و کارهای دیگه مثل مراقبه یا شناخت درمانی، فیل (یا همون ذهن) رو تربیت کنیم.
با خوندن این کتاب متوجه شدم که انسان از قدیم تا به امروز چیزی نیست جز چیزهایی که توی سرش و ذهنش میگذرن و تو توهماتی که برای خودش ساخته گیر افتاده و هیچ راه نجاتی نیست.